-
[ بدون عنوان ]
جمعه 14 اردیبهشتماه سال 1386 20:08
دوباره بهم ریختم! نمی دونم چرا هر دفعه که تلاش میکنم تا از شر گرفتاریام راحت شم دوبهره بر میگردم سر خونه اول! چرا نمیشه یه سری از خاطرات کذایی رو فراموش کرد؟ عجب زندگی مسخره ای شده..این همه دوندگی آخرش که چی؟ میری زیر یکخروار خاک می خوابی از همه چیز خسته شدم ۳-۴ ماه قرص ضد افسردگی بخور و برو با دکترت صحبت کن اونوقت ۱...
-
آسودگی خیال!
سهشنبه 21 آذرماه سال 1385 00:37
' align=baseline border=0> بالاخره را حت شدم ...الان دیگه وقتشه memorim رو restart کنم و از نو شروع کنم پیش به سوی یه زندگی جدید دیگه بهم ثابت شده که گذشته هیچ سودی برام نداشته ..حالا چرا من تا همین دیروز تو گذشته ها با آدماش سیر میکردم خدا می دونه! شاید می خواستم به خودم چیزی رو ثابت کنم..چه میدونم والا انسان موجود...
-
چرندیات!
یکشنبه 19 آذرماه سال 1385 21:40
بی خود نیست همه چیز یادم میره اینقدر که فکر وخیال می کنم خیلی جالبه ۱ ساعت درد ودلت رو بنویسی به محض اینکه sendرو زدی همش پاک شه!! واسه آدم حس و حال نمی گذارند!!!!!!!!!!!
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 27 آبانماه سال 1385 19:31
طایر گلشن قدسم چه دهم شرح فراق که در این دام گه حادثه چون افتادم من ملک بودم و فردوس برین جایم بود آدم آورد در این دیر خراب آبادم
-
سلام
جمعه 26 آبانماه سال 1385 01:13
سلام از امروز انشالله در بلاگ اسکای حرفای دلم رو می نویسم یادش بخیر یه زمانی تمام خاطرات تلخ و شیرین زندگیمو برای پرشین بلاگ تعریف می کردم تا یه روز فهمیدم یه آشنا بدون اجازه وارد خلوت دلم شده! از اون روز دیگه دست و دلم به نوشتن نرفت و همینجور خاطرها تو دلم انباشته شد..تا امروز که دیدم دیگه نمی تونم سکوت کنم و دل و...